×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

mosaferebahar

× گاهی به خاک سپردن یک جسد،از خواباندن یک قاب عکس و از فراموش کردن یک خاطره آسان تر است...!!! گاهی باید بد بود،برای کسی که فرق خوب بودنت را نمی داند...!!! و گاهی به آدمها؛از دست دادن را متذکر شد...!!! آدمها همیشه نمی مانند،گاهی یکجا در را باز می کنند و برای همیشه میروند...!!!
×

آدرس وبلاگ من

vatanparast.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/ashkane77777

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

مادر

 



مادر


مادر من فقط یك چشم داشت.
من از اون متنفر بودم ...
اون همیشه مایه خجالت من بود
اون برای امرار معاش خانواده برای
معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت
یك روز اون اومده بود دم در مدرسه كه به من
سلام كنه و منو با خود به خونه ببره
خیلی خجالت كشیدم.
آخه اون چطور تونست این كار رو بامن بكنه ؟
به روی خودم نیاوردم، فقط با تنفر بهش یه
نگاه كردم و فورا از اونجا دور شدم
روز بعد یكی از همكلاسی ها منو مسخره كرد
و گفت، هووو، مامان تو فقط یك چشم داره!
فقط دلم میخواست یك جوری خودم رو گم و گور كنم.
كاش زمین دهن وا میكرد و منو ،
كاش مادرم یه جوری گم و گور میشد
روز بعد بهش گفتم، اگه واقعا میخوای
منو شاد و خوشحال كنی چرا نمی میری ؟!!!
اون هیچ جوابی نداد....
حتی یك لحظه هم راجع به حرفی كه زدم فكر نكردم،
چون خیلی عصبانی بودم.
احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت
دلم میخواست از اون خونه برم و
دیگه هیچ كاری با اون نداشته باشم
سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم
اونجا ازدواج كردم، واسه خودم خونه خریدم،
زن و بچه و زندگی
از زندگی،بچه ها و آسایشی كه داشتم خوشحال بودم
تا اینكه یه روز مادرم اومد به دیدن من
اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه هاشو
وقتی ایستاده بود دم در، بچه ها به اون خندیدند
و من سرش داد كشیدم كه چرا خودش رو دعوت كرد
كه بیاد اینجا اونم بی خبر
سرش داد زدم، چطور جرات كردی
بیای به خونه من و بچه ها رو بترسونی؟!
گم شو از اینجا! همین حالا
اون به آرامی جواب داد
اوه خیلی معذرت میخوام
مثل اینكه آدرس رو عوضی اومدم
و بعد فورا رفت و از نظر ناپدید شد
یك روز، یك دعوت نامه اومد در خونه من در سنگاپور
برای شركت در جشن تجدید دیدار
دانش آموزان مدرسه
ولی من به همسرم به دروغ گفتم
كه به یك سفر كاری میرم
بعد از مراسم، رفتم به اون كلبه قدیمی
خودمون البته فقط از روی كنجكاوی
همسایه ها گفتن كه اون مرده
ولی من حتی یك قطره اشك هم نریختم
اونا یك نامه به من دادند كه اون
ازشون خواسته بود كه به من بدن
ای عزیزترین پسر من
من همیشه به فكر تو بوده ام
منو ببخش كه به خونت تو سنگاپور اومدم
و بچه ها تو ترسوندم
خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میای اینجا
ولی من ممكنه كه نتونم از
جام بلند شم كه بیام تو رو ببینم
وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینكه دائم
باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم
آخه میدونی ... وقتی تو خیلی كوچیك بودی
تو یه تصادف، یك چشمت رو از دست دادی
به عنوان یك مادر، نمی تونستم تحمل كنم و
ببینم كه تو داری بزرگ میشی با یك چشم
بنابراین چشم خودم رو دادم به تو
برای من اقتخار بود كه پسرم میتونست
با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور كامل ببینه
با همه عشق و علاقه من به تو
مادرت

[تصویر:  Exis-lovely%20pic-48582.jpg]

دوشنبه 13 مرداد 1393 - 5:35:54 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

https://www.asheghedaryaa.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 20 مرداد 1393   4:15:49 PM

Likes 1

آه ، ای عشق تو در جان و تن من جاری

دلم آن سوی زمان

با تو آیا دارد

ــ وعده ی دیداری ؟

 ــ چه شنیدم ؟

تو چه گفتی ؟

ــ آری ؟!?

http://noorani.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 19 مرداد 1393   1:34:09 AM

Likes 1

باران با داستان مادر اشکم رو در اوردی ممنونم

عکس گل رز متحرک

http://sepehrii.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 13 مرداد 1393   6:00:46 PM

Likes 1
سلام روز خوش
خیلی خوب خیلی سوزناک خیلی ساده خیلی دردناک و...

آخرین مطالب


خزان عشق---فصل سی ام


خزان عشق---فصل بیست و نهم


خزان عشق---فصل بیست و هفت و بیست و هشت


خزان عشق---فصل بیست و هفت و بیست و هشت


خزان عشق---فصل بیست و پنج و بیست و شش


خزان عشق---فصل بیست و دوم و بیست و سوم


خزان عشق---فصل نوزدهم و بیستم و بیست و یکم


خزان عشق---فصل شانزدهم و هفدهم و هجدهم


خزان عشق---فصل چهاردهم و پانزدهم


خزان عشق---فصل دوازدهم و سیزدهم


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

499586 بازدید

21 بازدید امروز

32 بازدید دیروز

625 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements